، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

باید ها و نباید های بارداری

خاطره زایمان 6

1392/8/13 17:57
نویسنده : هانی
7,077 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم... از هفته 39خیلی تلاش میکردم نینی بیاد اما عملا کار خاصی رو شروع نکردم چون هنوز زیاد دیر نشده بود

هفته39 و 1 روز...... دیگه رسما شروع کردم به دم کردن گل گاو زبون... و خوردن کنجد و قر کمر... دوش ابگرم هر شب وماساز شکم زیر اب و قر کمر تو زیر اب..

دیگه داشتم نا امید میشدمم از شروع شدن درد..تا اینکه شب 39 و 4 روز دو قشق روغن کرچک با اب پرتقال خوردم اثر نکرد

و فردا شبش 3 ق خوردم که دم دمای صبح با یه درد دلپیچه بیدار شدم دیدم شکمم سفت شده ... اروم شد دوباره

خوابیدم دیدم بازم سفت تر شد وحس کردم 1چیز گرمی ازم خارج شد فهمیدم کیسه آبم پاره شده. .. یواش یواش دردام شروع

شد و ساعت 5/5 بود ... شوشو رو بیدار کردم گفتم انگار وقتشه میترسم... همسرم هم میگفت ترس نداره ایشالا خدا کمکت میکنه ..رفتم حموم و دوش اب گر گرفتم ...میخاستم شکممو ماساز بدم دیدمم خیلی کوچولوووووو شده ترسیدم به بچه فشار بیاد ...دوش گرفتم اومدم بیرون.. لباسای بچه و خودمو اماده کردم و ریحانه رو اماده کرد شوشو
و من از استرس و نگرانی یخ شده بودم
خلاصه کارامو کردم و ساعت 6/5 بعد از خوندن سوره مریم............. و خوردن یه لیوان دم کردده تخم شوید و و یه لیوان شربت زعفران......و برداشتن شیشه ابی که دعای نادعلی بهش خونده بودیم 7 بار رو تا تو بیمارستان موقع دردام بخورم..
.
یه کم تربت کربلا و اب زمزم برای نینی برداشتم...ررفتیم برا بستری شدن اونجا هر وقت دردام میومد
...و دردام مرتب میومد و میرفت و قر کمر و بشین پاشوی تو هوا رو انجام میدادم تا سر بچه بیشتر بیاد پایین.
سریع تکنیک تنفس رو انجام میدادم دم با بینی طوری که نفستو بکشی داخل و رو شکمت فشار کمی حس کنی........
. وبازدم مثل صدای هووووووووو که از دهنت میدی بیرون
.خلاصه اونجا یه خانومه بود که هفته 40 تموم شده بود و مدام داد میزد ..رفتم بالای سرش بهش یه کم اب دعای ناد علی
دادم و به گفتم دردات شروع شد اینطور نفس بکش که دردات کم بشه ...که انجام داد و زایمانش سریع پیشرفت کرد و بعد خیلی ازم تشکر کرد.. زودتر هم از موعد زایمان کرد..از صبح من دومین نفر بودم و بخش زایمان خلوت بود البته 5-6 نفر هم اومدن که تا شب زایمان میکردن .... و خیلی سر ماماها خلوت بود
وقتی اون خانوم زایمان کرد دیگه یه مامای ارشد وباتجربه اومد سراغم گفت میخام تا ساعت 2 که اینجام همه کارای زایمانتو انجام بدم ساعت 11 بود و رحمم 5 سانت باز شده بود..البته از قبل هم بهم مالش نوک سینه رو سفارش کرده بود که با مالش سینه دردام شروع میشد...اما کم بود... بعد یه ساعت ساعت 12 بود
ومن دردام کمتر شده بود و پیشرفت نمیکرد... و بهم امپول فشار وصل کرد و کم کم دردام بیشتر شد..
من به خانوم ماما میگفتم حالا بزار دیرتر بچم به دنیا بیاد مگه چی میشه در حالیکه درد داشتم اما خانوم ریاحی میگفت میخام بهت کمک کنم تا عصر اذیت نشی ...خلاصه با چند بر معاینه گفت دهانه رحمت کج شده و شکمت یه طرفی شده وقتی شکممو بادست نگه میداشت تا دهانه رحمم صاف بشه بچه بیشتر فشار میورد ودردام شدید میشد...تا ساعت 1 که رفتم اتاق زایمان و با تشویق خانوم ریاحی و اینکه سعی کردم جیغ نزنم و فشار به طرف مقعد بدم انگار که دستشویی بزرگ داری و میخای دفع کنی با سومین بار تلاش دخترم بدنیا اومد باورم نمیشد انقد راحت تموم بشه
.بعد خانوم ماما اومد و دخترمو گذاشت رو سینم یه دختر سفید و ناز........ که زل زده بود تو چشمام
جون دلم.... بهترین نگاه دنیا بود...چشاش داشت میخندید
ومن اشک میریختم ...چون مزد این همه درد ..9 ماه و این درد زایمان رو گرفته بودم یه دختر سالم و ناز...
خدای من چی افریدی تو...چطور مکیدن رو یاد دادی ای خدا.....خدایا شکرت هزار مرتبه شکرت.حس عجیبی بود.همش تو انتظار اون لحظه بودم .....چه لحظه ی زیبایی بود کاش هیچوقت تموم نمیشد....وتو اون لحظه میموندم

.تا اون حد لذت بخش بود..اوردن شیر بدم .اون سینه رو گرفت وشروع کرد به خوردن..وکمی شیر بهش دادم..

و مامای من می گفت چه دختر خوشگل و هوشیاری داری راست میگفت چشمای درشتش باز بود و نگام میکرد

دختر فسقلی من فاطمه خانوم 91/9/18.. با وزن 3100 و دور سر 36 ساعت 1/20 دقیقه بدنیا اومد ...........

سر زایمان قبلیم 2 ساعت تو اتاق زایمان بودم و توان زایمان نداشتم اخر سر هم کلی بخیه خوردم و خیلی اذیت شدم
این زایمانم نسبت به قبلی خیلیییییییییییی..راحتتر بود و من به خاطر تقویتایی که کردم ..

خوردن عسل و میخک روزی یکی دوتا دونه اسیاب شده وجیغ نزدن و به حرفایی که ماما میگفت گوش کردم..
و اینگه یه مامای با تتجربه کنارم بود و از شانس خوب من بود که مدام کمرمو ماساز میداد و خیلی مهربون بود
و اینکه تو روزای اخر کمتر سردی خوردم جون وتوان بیشتری برا زایمان داشتم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)