، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه سن داره

باید ها و نباید های بارداری

خاطره زایمان 3

  29شهریور من و شما تازه وارد سی و شش هفته و پنج روز شده بودیم یعنی هنوز سه هفته تا اومدن شما مونده بود ساعت 10 صبح از خواب بیدار شدم و بابایی رفت اداره تا کارای مربوط به منو انجام بده و من مامان داشتیم صبحونه میخوردیم که بابایی زنگ زد و گفت که برا آزمایشای استخدام باید برم منم به کمک مامان لباس پوشیدمو آژانس گرفتم و با بابایی به اداره آگاهی برا تشحیص هویت و عدم سوئ پیشینه و بعدش به درمانگاه فرهنگیان برا انجام آزمایشات رفتیم . ماجرای خنده داری که  پیش اومد این بود که دکتر میخواست برام رادیولوژی بنویسه و ازم سوال کرد باردار که نیستی و منم با تعجب نگاش کردمو گفتم چرا هستم و تو دلم خندیدم و گفتم فکر کنم دکتر چشاش ضعیفه ...
29 مهر 1392

ساک بیمارستان مادر و نی نی

      اینم ساک مادر هانی هرچی میخوای تو بذار ساک مادر: 1 لباس خواب آستین بلند جلو دکمه دار 2 چند عدد شورت یکبار مصرف 3 حوله 4 روکش توالت فرنگی 5 نوار بهداشتی سایز بزرگ 6 ضد عفونی کننده دست 7 کرم دست 8 شناسنامه +کارت ملی + دفترچه بیمه + برگه پدیرش بیمارستان + تمام سونوگرافی‌ها و آزمایشهای قبلی ( همگی در یک پوشه ) 9 کیف لوازم آرایش – آینه - برس 10 چند تا کیسه فریزر و کیسه بزرگتر ( به نظر می‌آید همیشه لازم باشد! ) 11 دمپائی 12 سوتین سایز بزرگ (شیردهی) 13 دفترچه یادداشت +خودکار برای ثبت ساعتها 14 مسواک و خمیر دندان 15 اسپری ضد عفونی کننده ( برای دستشویی ) 16 قطره شیر افزا 17 آبنبات تر...
29 مهر 1392

خاطره زایمان 2

جونم براتون بگه که روز دوشنبه 3بهمن با مطب دکتر توکل تماس گرفتم و گفتم که فردا 40 هفته ام تموم میشه ولی هیچ علامتی ندارم و نوبت بهم دادن و با مامانم رفتیم مطب ... بعد از معاینه دکتر گفت هیچ آبی روی سر بچه ات حس نمیکنم و ممکنه به خشکی افتاده باشه در این صورت اجازه زدن آمپول فشار نداریم ... برو سونو و بیا تا برات تصمیم بگیریم ولی چیزی که قطعیه اینه که باید امشب یا فردا بستری بشی ... منم ذوق زده از اینکه بالاخره به آخر راه رسیدم رفتم سونو .برعکس همیشه سنش رو 5روز کوچکتر زد و فقط گفت زیاد رشد نکرده هفته آخر ولی اگر درست باشه وزنش حدود 3600 هست که اگر درست باشه عالیه .. من مطمئن بودم که نینی به خشکی نیفتاده چون برای جلوگیری از این قضیه ماه آخر ما...
28 مهر 1392

زایمان در اب

این خاطره مربوط به زایمان در اب یکی از مامان های شیرازی هست .چون بچه ها در این مورد سوال داشتند این خاطره رو گذاشتم تا با روندش بیشتر اشنا شن. هفته های اخر چند بار انقباضای کاذب امده بود سراغم... که هر بار خیلی زیاد استرس داشتم و به عبارتی میترسیدم... ، باعث شد ترسم کمتر بشه... روزای اخر خیلی خسته شده بودم... خوابمم خیلی سخت شده بود دیگه... که همه طبیعیه و به خاطر اینه که خانم باردار از وضعیت فعلیش خسته بشه و خودش مشتاق و اماده زایمان بشه... از طرفی هم هر کی بهم میرسید میگفت پس کی زایمان میکنی... زودتر... انگار دست من بود:دی ... من تا یکی دو شب اخر عجله نداشتم... اما دوست داشتم دخترم اردیبهشتی بشه... ظهر روز قبل از زایمان حدودای 3-4 بود...
27 مهر 1392

اضافه شدن بخش خاطرات زایمان

دوستان از امروز بخشی با عنوان خاطرات زایمان میزارم تو وب تا بخونیم و با زایمان و مراحلش اشنا بشیم شاید اسنترس ها کمتر بشه و تجربه ها بیشتر اسم مامان ها ذکر نمیشه شاید دوست نداشته باشن . انشاالله روزی خاطرات زایمان خود مون و ثبت کنیم. ...
27 مهر 1392

کیک سیب زمینی

    مواد لازم     سیب زمینی پخته شده    500گرم  گوشت چرخ کرده   300گرم  تخم مرغ   3-4 عدد  زعفران حل شده  1 قاشق غذاخوری  پیاز  1عدد  سیر  3 حبه  رب گوجه فرنگی   2  قاشق غذاخوری  زرشک   2  قاشق غذاخوری  پودر آویشن   به مقدار لازم  نمک وفلفل زردچوبه و دارچین   به مقدار لازم       طرز تهیه ابتدا پیاز و سیر را...
27 مهر 1392